اهمیت اخلاق و خودشناسی

اگر کسی بخواهد با آگاهی از علم اخلاق، نفس خویش را اصلاح نماید، نخست لازم است به شناسایی خود بپردازد؛ به همین جهت عالِم علم اخلاق، تا با چیستی روح، تجرّد و اقسام و شئون آن آشنا نشود و نداند قوای روح و اندیشه ها و انگیزه های آن به چه چیزهایی بازمی گردد و نیز تجرّدش برزخی است یا عقلی، عالِم و مربّی اخلاق نخواهد بود. براین اساس، علم اخلاق را می توان از قوی ترین علوم استدلالی دانست؛ زیرا به معرفت نفس وابسته است و به همین سبب، برخی آن را "طبّ روحانی" شمرده اند؛ بنابراین تا انسان و تجرّد روح شناخته نشود، جاودانگی اخلاق و نفسی (نه نسبی) بودن آن حل نخواهد شد. البته تبیین این مسئله بر عهده فلسفه اخلاق است.1

خودشناسی در اخلاق به این صورت است که در مرحله ای از آن به چیستی و معنای حیات و ممات، در مرتبه دیگر به صحّت و مرض و در فصلی دیگر به بررسی راه های علاج بیماری های روحی پرداخته که دستور تقوا به همین منظور داده شده است و نیز در فصلی دیگر درباره اوضاعی بحث می شود که کار از درمان گذشته است و دستور تقوا بی اثر است؛ مانند زمانی که یک پزشک حاذق از بهبود بیمارش ناامید می شود و به او می گوید: "شما پرهیزی ندارید". مفاد این کلام آن است که درمانی برای شما نیست و مریض می فهمد که مداوا نخواهد شد.

در امراض روحانی، قرآن کریم نیز گروهی را قابل درمان دانسته ودستور پرهیز به آنان می دهد و خطاب به ایشان می فرماید: "اتّقوا"،2"فلیتّقوا"،3"ولیتّق"،4اما درباره گروهی که هیچ امیدی به درمان آنان نیست، می فرماید: "اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ"؛5یعنی شما پرهیز ندارید؛ هرچه می خواهید انجام دهید که کار از کار گذشته است؛ چرا که هرچه آنان را به تقوا و اصلاح دعوت کردند، بی اعتنایی نموده و سر باز زدند: "فَنَبَذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ".6

بنابراین در فن اخلاق باید روح و تجرّد روحانی و جامعیت و جاودانگی آن به درستی مورد شناسایی و ارزیابی قرار گیرد و قواعد و اصولی از آن استخراج شود که برای همه انسان های مشرق و مغرب عالم، سودمند و ثابت باشد. سپس هر فردی ابتدا آن نسخه ها را درباره خود به کار بندد و پس از آن به دیگران ارائه دهد:7

تو نیک و بد خود هم از خود بپرس

چـرا بایدت دیـگری محـتسب8

براساس آنچه گذشت، در اخلاق، این بحث مطرح است که منشأ ابتلا به غیبت، حسادت، طمع، ظلم، آز و دیگر صفات رذیله چیست؟ انگیزه انجام آنها کدام است؟ روش درمان این بیماری ها چگونه است؟ اگر این بیماری ها معالجه نشود، به کجا می انجامد و چه خطری خواهد داشت؟ همچنین در فنّ اخلاق درباره فضایل انسانی و راه های کسب آنها بحث می شود و به طور خلاصه، فنّ اخلاق عهده دار تبیین مسائل تهذیب نفس از درون است؛ برخلاف برخی علوم دیگر که از بیرون به ضرورت جریان تزکیه می پردازند.9

اخلاق، در عین حال که مشترکاتی با دیگر علوم دارد، با عرفان، فقه، حقوق و موعظه10متفاوت است. در این نوشتار سعی بر این است که به برخی از تفاوت های بنیادی علم اخلاق و عرفان پرداخته شود.

تمایز اخلاق و عرفان

بدون تردید میان علم اخلاق که از ملکات نفسانی سخن می گوید با عرفان که از معرفت نفسانی بحث می کند، تفاوت است و نمی توان این دو علم را به یک معنا اخذ کرد؛ به همین جهت در تقسیم بندی علوم برای این دو علم جایگاه ویژه ای قائل شده اند.

یکی از تقسیم بندی های علوم در اسلام، تقسیم آن به علم الابدان و علم الادیان است: "العِلمُ عِلْمَانِ عِلْمُ الْأَدْیانِ وعِلْمُ الْأَبْدَانِ".11 برخی افراد ساده اندیش و خوش باور پنداشته اند که علم الابدان ویژه اطبّا و طبیعی دانان و علم الادیان مخصوص فقها، متکلّمان، حکما و علمای اخلاق است، اما بزرگانی که راه اخلاقی را طی کرده اند، معتقدند که ممکن است طبیبی علم الادیان داشته باشد و فقیه یا دانشمند علوم انسانی، علم الابدان!

توضیح اینکه اگر علم را به لحاظ هدف تقسیم کنیم نه موضوع، مواد و مسائل آن، چه بسا طبیبی علمش را "خالصاً لوجه الله" بیاموزد و "صادقاً" به کار بندد؛ یعنی وقتی بر بالین بیماران بی بضاعت حاضر می شود، با نگرش دنیا طلبانه طبابت نکند که در این صورت، او علم الادیان دارد نه علم الابدان؛ گرچه موضع کارش بدن است! در مقابل، ممکن است فقیهی به دنبال مرید پروری و امثال آن باشد که در این صورت، او علم الابدان دارد نه علم الادیان؛ گرچه موضوع بحثش دین است!12پس منویات عالِم می تواند در انجام عملی و آثار علمی نقش داشته باشد و مؤثر واقع شود؛ به حدّی که ملاک و معیار علوم را متمایز سازد.

در باب نسبت میان اخلاق و عرفان با فلسفه نیز می توان گفت که علم اخلاق (از زمان مرحوم بوعلی تا کنون) زیر مجموعه فلسفه بوده است که در حکمت عملی از آن بحث می شد، اما عرفان، فوق فلسفه است؛ یعنی در اخلاق، از مجرّد بودن روح، شئون آن، سلامت و مرض نفس، حیات و ممات قلب، صحّت و سقم دل و راه های درمان بیماری ها و رذایل و روش های کسب فضایل (براساس اصالة الماهیه یا اصالة الوجود یا تشکیک وجود) بحث می شود.13پس در مجموع می توان موارد ذیل را در تمایز اخلاق و عرفان، برشمرد:

1. تفاوت در مبادی

در نگاه نخست، مبادی و پیش فرض های اخلاق با بسیاری از علوم دیگر همچون فقه، حقوق و... یکسان است، اما وقتی قدری فراتر رویم، مرزهای آنها را جدا خواهیم یافت؛ زیرا اخلاق، در قلمرو بایدها و نبایدها بحث می کند و از هست ها و نیست ها استمداد می گیرد.

اساسی ترین مطلبی که می تواند به صورت ریشه ای، سفره ای عام و وسیع برای همه علوم نظری باشد، "اصل تناقض" است: "الموجود والعدم لا یجتمعان ولا یرتفعان"، اما چنین اصلی و به این گستردگی در حکمت عملی، فقه و اخلاق وجود ندارد؛ با این حال می توان مسئله "حسن عدل و قبح ظلم" و امثال آن را از پیش فرض های اخلاق دانست که همه مسائل اخلاقی باید به این گونه اصول بدیهی اخلاقی ختم شوند.14به این معنا که هرگاه در فروع فضایل و رذایل اخلاقی تردید شود، باید آنها را به اصل "حسن عدل و قبح ظلم" که یکی از امهات و اصول اخلاقی است، برگرداند.

2. تفاوت در موضوع

بنابر مشرب اهل تحقیق و عرفان که ممحّض در حکمت اُنسی هستند نه متأخرین از مشّاء که گرفتار حکمت بحثی گشته اند، عرفان عملی همان سیر و سلوک انسان است که مربوط به عقل عملی بوده و در آن سخنی از تصوّر و تصدیق یا قضیه و قیاس نیست. آنچه راه این عمل را تبیین می کند، دو علم است: عرفان نظری و علم اخلاق. از این دو، اوّلی از علوم کلّی، بلکه کلّی ترین علم است، امّا دیگری در ردیف علوم جزیی قرار دارد؛ زیرا موضوع علم اخلاق، تهذیب نفس و قوای آن است و جایگاه آن پس از اثبات اصل نفس و قوای آن قرار دارد؛ از این رو نخست باید اصل نفس و تجرّد آن و همچنین قوای نفسانی و تجرّد برخی از آنها اثبات شود و در مرحله بعد، علم اخلاق در کنار دیگر علوم جزیی درباره چگونگی تهذیب نفس و تعدیل قوای آن بحث می کند، امّا عرفان نظری فوق همه علوم و از جمله، فوق فلسفه الهی است؛ زیرا موضوع آن اعم از موضوعات همه علوم است و هر علمی که موضوع آن چنین باشد، برترین علم خواهد بود.15

خلاصه آنکه موضوع عرفان نظری "موجود بما أنّه موجود" است؛ بدون اینکه به هیچ قیدی حتی "قید اطلاق" مقید گردد و موضوع فلسفه کلّی "موجود بشرط الاطلاق" و عدم تقید به قید طبیعی، ریاضی، منطقی و اخلاقی است و عصاره این اطلاقِ قسمی، همانا تقید به اطلاق و اشتراط به عدم تقید به طبیعی و مانند آن است.

با این بیان، همه نقدهای تصریحی یا تلویحی حل خواهد شد؛ زیرا اولاً تمایز موضوع عرفان نظری و فلسفه روشن می شود؛ و ثانیاً تمایز این دو علم از هم واضح می گردد؛ و ثالثاً اعمیت عرفان نظری از فلسفه از لحاظ طبقه بندی علوم معلوم می شود.16

3. تمایز روشی

علوم انسانی از لحاظ روش، به شهودی، برهانی، نقلی و تعبّدی تقسیم می شود. آنچه با شهود دل پدید می آید، "عرفان" و آنچه با برهان عقل حاصل می شود، "حکمت" و "کلام" و آنچه با نقل به دست می آید، "سیره" و "تاریخ" و آنچه با تعبّد کسب می شود، "فقه" نامیده می شود.17

دین مبین اسلام نیز این سه روش را برای نیل به معارف امضا کرده است: راه تفکر عقلی، راه شهود قلبی و راه تعبّد و تقلید ایمانی؛ اما راه سوم در حقیقت، متّکی بر یکی از دو راه دیگر است. از سوی دیگر، راه شهود قلبی، گرچه عمیق تر و نافع تر است ـ زیرا راهی است که علم و عمل در آن متّحدند و اندیشه و باور، قرین هم اند و هرگز علم بی عمل و فکر بدون ایمان و باور در آن نیست ـ اما همگان به آن دسترسی ندارند؛ برخلاف اخلاق عملی و پذیرش موعظه حَسَن و نظایر آن که در دسترس همگان قرار دارد. با این همه، راه تفکر عقلی در سطوح گوناگون، عمومی ترین راه اسلام است که هم جمهور جوامع بشری به آن دعوت شده اند، هم دسترسی توده مردم به آن ممکن است.18

4. تفاوت در مسائل

موضوع و مسائل علم اخلاق، نفس و تهذیب شئون نفس، شناخت فضایل و رذایل آن، راه تحصیل فضایل و پرهیز از رذایل و مانند آن است. اصل وجود نفس و تجرد آن و شئون و قوای ادراکی و تحریکی اش در فلسفه ثابت می شود؛ آن گاه در علم اخلاق درباره کیفیت تخلّق وی سخن به میان می آید.

در اخلاق، انسان متخلّق به فضایل می شود و واجبات را انجام می دهد و مستحبات را ترک نمی کند و نیز از حرام پرهیز، و مکروهات را ترک می کند و برای رضای خدا کار و تلاش می کند، ولی همه این ها در محور تهذیب نفس است، امّا در عرفان چنین نیست؛ زیرا:

اوّلا ً، عارف تلاش و کوشش دارد که واحد حقیقی، یعنی خدای سبحان و جمال و جلال او را مشاهده کند و توحید ذاتی و توحید اوصاف و افعال و آثار را ببیند.

ثانیاً، عارف از حدّ تهذیب نفس می گذرد؛ زیرا تهذیب نفس از پله های سکوی پرواز عارف است؛ یعنی عارف، زمانی در سکوی پرواز قرار می گیرد که متخلّق به اخلاق خوب بوده و با تهذیب نفسْ تزکیه شده و واجبات و مستحبات را انجام داده باشد.

ثالثاً، همان گونه که عرفان، برتر از فلسفه است و اخلاق پایین تر از آن، عارف نیز برتر از فیلسوف است و متخلّق نیز پایین تر از فیلسوف؛ البته در صورتی که فیلسوف، الهی و عالم با عمل باشد.19

5. تمایز در غایت

غایت در علم اخلاق، حفظ سلامت روحی یا درمان بیماری های آن و انسان سازی است تا به این وسیله، فردی باتقوا، وارسته، عادل و فضیلت مند تربیت شود و این حدّ اخلاق است، اما هدف و غایت در عرفان، این نیست، بلکه عارفان انسان های باتقوا، عادل و فضیلت مندی هستند که به بهشت، دوزخ و محاسبه قیامت معتقدند، ولی می کوشند بهشت و دوزخ و حقیقت دیگر امور را به دیده جان، شهود کنند. کسی که به این مرحله برسد، وارد حوزه عرفان شده است.

اخلاق را می توان مقدمه و طلیعة عرفان دانست. عرفان برای آن است که انسان به جایی برسد که بوی بد گناه و رایحه خوش بهشت را استشمام کند، اما در اخلاق لازم نیست تعفّن غیبت، غذای حرام و دیگر امور حرام را استشمام کند، بلکه اگر با توجه به شواهدی بفهمد که فلان کار مشکوک است و احتیاط کند، کار اخلاقی انجام داده است. به این ترتیب، میان شهود عرفانی و فضیلت اخلاقی، "تفاوت از زمین تا آسمان است" و این دو علم، اصالتاً و غایتاً دو رشته مستقل و دو مبحث با مبانی متفاوت هستند.20

در عظمت عرفان باید گفت که هیچ دانشی به گَرد آن نمی رسد و همه علوم وامدارش هستند و در پرتو آن معنا و روح می یابند. عرفان، علمی است که همه بودها را نمود و همه حقایق را مشهود می نماید. عرفان، هستی را از ماسوا می شوید و کسوت سرابی بر عالم می پوشاند. تنها "وَسُیرَتِ الْجِبَالُ فَکانَتْ سَرَابا"21نیست، بلکه "سُیرَتِ الْسَموات وَالْأرضْ وَما فیهِنّ فَکانَتْ سَرابا" است.

تنها آن شخصِ واحد و آن احدِ صمد است که هستی، عین او و وجود، تار و پود اوست. عرفان، نزدیک ترین علم به قرآن است و بر جستجوگر ظهور حقایق قرآنی بایسته است که ساغر عرفان را به مِی قرآن بیاراید تا آن جام پرده نشین، آن مِی اَلَسْت را شاهد بازاری کند.22

رسول گرامی اسلام(ص) در پاسخ کسی که درباره "احسان" پرسیده بود، معنای سومی از احسان عرضه فرمودند که می توان آن را توضیحی برای غایت عرفان دانست؛ چرا که احسان، گاهی به معنای "کار خوب کردن" و گاه به معنای "اعطای چیزی به دیگری" است، اما پیامبر اکرم(ص) در چیستی احسان فرمودند: "أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ کأَنَّک تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَکنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یرَاک ".23این برداشت خاص و پرمغز از احسان، در حیطه اخلاق نمی گنجد، بلکه با عرفان مرتبط است؛ یعنی احسان به این معناست که وقتی می گویی "إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعِینُ" گویی خدا را می بینی. چنین جایگاهی را مقام "کأن" گویند. از این مقام برتر، مقام "أن" است که حضرت امیر(ع) دربارة آن فرمودند: من کسی نیستم که خدای نادیدنی را بپرستم: "مَا کنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ".24

عرفان در جایی است که انسان می خواهد مشاهده کند و سخن از شهود و یافتن طعم ایمان و استشمام بوی بهشت و شنیدن نعره های دوزخ است.25بر همین اساس، عرفا معتقدند که وقتی انسان به قلّه عقل می رسد، باید آن را سکوی پرواز به منطقه عشق قرار دهد و در آن نایستد و این همان معنای "جهاد اکبر" است. از سوی دیگر، گروهی از کسانی که در سطوحی از اخلاق قرار دارند و نیز واعظان و معلمان اخلاق، تهذیب نفس و تلاش برای زاهد، متّقی، عادل و وارسته شدن را جهاد اکبر می دانند؛ در حالی که این جهاد اوسط است.

عادل شدن و عمداً گناه نکردن، آغاز راه و شرط ورود به آزمون جهاد اکبر است، نه خود جهاد اکبر! آنجا مصاف سبقت گرفتن عشق بر عقل است؛ عقل دلیل می آورد که بهشت و دوزخ هست، ولی عشق آنها را کافی نمی داند و برای خود دلیل و باور ویژه دارد. عشق می خواهد هم اکنون که در دنیاست، حقایق را مشاهده کند و دوزخ را ببیند: "کلاّ لَو تَعلَمونَ عِلمَ الیقین، لَتَرَوُنَّ الجَحیم"؛26اگر اهل یقین باشید، در همین دنیا دوزخ را می بینید. این همان شهود است.27

بنابراین علم اخلاق برای پرورش مجاهد نستوهِ جهاد اوسط است تا از کمند هوا برهد و از کمین هوس نجات یافته و به منطقه امن قسط و عدل بار یابد و علم عرفان برای پرورش سلحشورِ مقاومِ جهاد اکبر، تا از مرصاد علم حصولی و رصد برهان عقلی رهایی یابد و از محدوده تاریک مفهوم و باریک ذهن رهیده، به منطقه ای به مساحت بیکران باریابد و از طعم شهود، طرفی بندد و از استشمام رایحه مصداقِ عینی متنعّم شود.28

تفاوت های اخلاق و عرفان عملی و نظری

فرق عرفان عملی با اخلاق عملی در تمایز عرفان نظری از اخلاق نظری نهفته است؛ زیرا عرفان عملی برای تحقّق ره آورد عرفان نظری است؛ چنان که خود زمینه ساز تبیین مسائل آن نیز هست، ولی اخلاق عملی برای تحقّق رهنمود اخلاق نظری است و با روشن شدن وجه افتراق عرفان نظری از اخلاق نظری، وجه امتیاز عرفان عملی از اخلاق عملی نیز روشن می گردد.

عرفان نظری، علمی فوق فلسفه است، زیرا درباره وجود مطلق (لابشرط مقسمی) مباحثی را مطرح می کند که عصاره مسائل آن درباره تعینات آن مطلق است نه خود آن و فلسفه درباره وجود بشرط لا (بشرط عدم تخصّص طبیعی، ریاضی، اخلاقی و منطقی) بحث می کند و چون وجود لابشرط که موضوع عرفان است، فوق وجود بشرط لا است که موضوع فلسفه است، در نتیجه، عرفان نظری فوق فلسفه خواهد بود و محور اثباتی آن، وحدت شخصی حقیقت وجود و حصر هستی در آن است و هرچه به نام جهان امکان نامیده می شود، "نمود" آن "بود" است، نه آنکه خود دارای "بودی" هرچند ضعیف باشد و تعینات اَسمایی و صفاتی، هر یک در عین آنکه ظهور آن هستی محض است، حجاب شهود آن نیز خواهد بود، اما عرفان عملی، جهاد و اجتهاد برای شهود وحدت شخصی وجود و تعینات آن بوده و شهودِ نمود بودن جهان امکانِ بدون بهره از بودِ حقیقی (هر چند به نحو رابط) است.

البته فواید دیگری برای عرفان عملی مطرح است، لیکن اساس آن همانا شهود حصر هستی در خدا و بی بهره بودن جهان امکان از اصل هستی و نمود بودن آن نسبت به وجود حقیقی و سایر مسائلی است که در عرفان نظری به اثبات رسیده است؛ چنان که عامل مهم تبیین مباحث عرفان نظری همانا عرفان عملی خواهد بود.

اخلاق نظری زیرمجموعه فلسفه و از علوم جزیی به شمار می رود نه از علوم کلّی؛ زیرا مباحثی را درباره تهذیب روح و تزکیه قوای ادراکی و تحریکی نفس و مانند آن مطرح می کند که عصاره مسائل آن درباره شئون نفس است و اثبات اصل نفس و تجرّد آن و تجرّد قوای آن برعهده فلسفه است؛ گرچه بعضی آن را در علم طبیعی طرح کرده اند. به هر تقدیر یا بدون واسطه یا به واسطه علوم طبیعی، زیرمجموعه فلسفه قرار می گیرد.

اخلاق عملی نیز کوششی برای پرورش روح مهذّب و تربیت نفس زکیه است. البته عرفان و اخلاق عملی در برخی مبادی مشترکند، ولی فرق عمیق و جوهری آنها همچنان محفوظ است و همان طور که فلسفه به منزله منطق علمی، برای عرفان نظری محسوب می شود، اخلاق عملی نیز به منزله منطق عملی، برای عرفان عملی به شمار می آید.29

گرچه اخلاق نظری جزو علوم جزیی و زیرمجموعة فلسفه (به معنای عام) است و اخلاق عملی برای اجرای همان مطالب اخلاق نظری است و فرق این دو با عرفان نظری و عملی بیان شد، لیکن اشتراک آن ها در پاره ای از مراحل و مسائل، زمینه طرح برخی از معارف بلند عرفان نظری را در اخلاق نظری فراهم کرده است؛ چنان که سیره متخلّقان به اخلاق عملی نیز با سلوک عارفان در بعضی از منازل هماهنگ است، ولی طرح مسئله "وحدت شخصی وجود" فقط در منطقه عرفان جا دارد و ذکر آن در قلمرو اخلاق به طور اشاره و گذرا خواهد بود.30

به بیان دیگر، اخلاق یعنی فنّ تزکیه روح و تهذیب نفس و چونان علوم جزیی و استدلالی دیگر، متفرع بر فلسفه الهی است و موضوع و مبادی مهم خود را از آن علم دریافت می کند. عناصر محوری رشته اخلاق را شناخت شئون عملی نفس و اصلاح و تقویت آنها تشکیل می دهد؛ تا از آسیب شهوت و گزند غَضَب مصون بماند و در میدان جهاد اوسط، به عدل متوسط که همان عدالت مصطلح اخلاقی است باریابد ولی فنّ عرفان عملی وابسته به عرفان نظری است که برتر از فلسفه الهی و سایه افکن بر آن است و زَمیل آن محسوب می گردد و همتای آن حرکت می کند.

چون سعه و ضیق علوم برهانی، به گستره و محدود بودن موضوع آنهاست و موضوع عرفان نظری نه تنها از موضوعات علوم استدلالی دیگر وسیع تر است، بلکه از قلمرو موضوع وسیع فلسفة الهی نیز گسترده تر است، می توان عرفانِ نظری را سلطان همه علوم استدلالی دانست.

از سوی دیگر در فنّ اخلاقِ نظری از "باید و نباید" سخن به میان می آید و در طبیعی و ریاضی و منطقی از "بود و نبود مقید" بحث می شود و در فلسفه الهی از "بود و نبودِ مطلق نسبی" گفتگو می شود، لیکن در عرفان نظری از "بود مطلق ذاتی و نمود آن" گفتمان به عمل می آید.

به هر تقدیر، عرفان نظری که در آن عصاره مشهودهای عارف به زبان برهان ارائه می گردد، در قلّه هرم علوم استدلالی قرار دارد و فن عرفان عملی، ورود در میدان نبرد اکبر و جبهه گرم و نَفْس گیر مبارزه بین عقل و قلب، بین حکمت و عرفان، بین معقول و مشهود و بین فهمیدن و دیدن است.

حکیم و متکلّم برآنند که حقایق را بفهمند ولی عارف بر آن است که آنها را ببیند؛ حکیم و متکلّم می گویند: حدوث، حرکت، نظم، امکان و... دلیل وجود قدیم، محرّک، ناظم و واجب است، اما عارف می گوید: آنچه شما در قَفَس نفس دارید، مفهوم قدیم، محرّک، ناظم و واجب است، نه مصداق آنها و همه این عناوین به حمل شایع، مخلوق و ممکن اند؛ گر چه هر کدام به حمل اوّلی، عنوان خاص خود را دارند و اگر کسی بگوید: مقصودم واجب واقعی و قدیم خارجی است نه ذهنی، این پاسخ را از عارف خواهد شنید که عنوانِ "واقع" که لفظ آن را در زبان و مفهوم آن را در جان دارید، "واقع" به حمل اوّلی و "غیرواقع" به حمل شایع است و همچنین عنوانِ "خارج"، خارجِ به حمل اوّلی و "ذهنی" به حمل شایع است.

چکیده کلام عارف به حکیم و متکلّم این است که شما به سراغ معلوم حرکت می کنید، ولی علم نصیبتان می شود و به طرف موجود عینی سعی می کنید، ولی از موجود ذهنی بهره مند می گردید و دستمایه حکمت و کلام، جز علم نیست، ولی دل مایة عرفان، "معلوم" است نه "علم ذهنی"؛ و "واقع" است نه "مفهوم اعتباری" و "محکی" است، نه "حاکی" و بالاخره امیر مؤمنان(ع) و رهبر عارفان، شعار "ما کنت أعبد ربّاً لم أرَه"31 را با صلای باصلابتش در صَحْنه معرفت طنین انداز کرد تا در میدان جنگ بین عقل و قلب و نبرد بین علم و عین "تا یار که را خواهد و میلش به که باشد".

در فن عرفان عملی که از یک نظر سرمایه عرفان نظری محسوب می گردد، انگیزه عارف این نیست که عادل گردد و گناه نکند و باتقوا شود؛ زیرا وی همه این راه ها را پیموده و هم اکنون در عقبه کئود "شهود" واقع است و نخستین شرط آن، تضحیه نَفْس است نه تزکیه آن؛ چرا که تزکیه، وظیفه فنّ اخلاق است نه عرفان.

خلاصه آنکه عارف، شاهدانه زندگی می کند و حکیم و متکلّم، عالمانه؛ عارف، عارفانه به سر می برد و حکیم و متکلّم، متخلّقانه. مَیز مرز عرفان و اخلاق باعث تمایز دو طرز حیات و امتیاز ویژه حیات عارفانه بر زندگی متخلّقانه است.32

تفاوت مهمّ اخلاق و عرفان عملی آن است که محور اخلاق، تحصیل فضیلت انسانی؛ مانند عدل، صدق، امانت، ایثار و احسان است و مدار عرفان عملی، تحصیل شهود اسمای حسنای الهی و مظاهر آن؛ همچون بهشت و دوزخ و فرشتگانی که بر مستقیمانِ در توحید فرود می آیند: "الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلائِکة"؛33یعنی عارف، ملکات فاضله را داراست و درصدد دیدن مبدأ و منتهای آنهاست، ولی عابد یا زاهدِ متخلّق می کوشد صاحب فضیلت شود یا فضیلت حاصل را حفظ کند و همین تمایز اساسی باعث تفکیک میدان جهاد و ساحت نبرد اخلاق و عرفان است؛ زیرا فنّ اخلاق که پایین تر از فنّ عرفان عملی است صحنه رویارویی عقل عملی اَمّارِ به حُسْن، عدل و امانت، و نفس امّار به سوء، ظلم و خیانت است و این همان جهاد میانی و اوسط است، ولی فنّ عرفان عملی، ساحت نبرد توان فرسای قلّه عقل عملی و عقل نظری است؛ زیرا عقل نظری درصدد دانش حصولی است و عقل عملی در تلاش برای بینش حضوری؛ یکی می خواهد به همان ره آورد ذهنی بسنده کند و دیگری می خروشد تا "از علم به عین آید و از گوش به آغوش".34

پی نوشت ها:

1. ر.ک: جلسة اخلاق، مورّخ 16/7/88.

2. بقره/ 48، 103، 123، 189 و....

3. نساء/ 9.

4. بقره/ 282، 283.

5. فصّلت/ 40.

6. آل عمران/ 187.

7. ر.ک: جلسة اخلاق، مورّخ 7/8/88.

8. دیوان حافظ، قطعات، قطعه شماره1.

9. ر.ک: تفسیر انسان به انسان، ص53.

10. "موعظه" گرچه آثار مفیدی دارد و لازم است، اما نمی توان آن را جزو علوم متداول دانست، بلکه نوعی سفارش و توصیه است؛ چرا که نه موضوع دارد، نه محمول، نه برهان، نه مبادی و نه منابع. موعظه مانند میوه چیدن است نه کشاورزی و باغداری! درختکاری و کشاورزی علم است، اما میوه چینی علم نیست، بلکه بیان و عرضه میوه علوم است.

11. بحارالانوار، ج1، ص220.

12. ر.ک: جلسة اخلاق، مورّخ 16/7/1388.

13. ر.ک: جلسة اخلاق، مورّخ 23/7/1388.

14. ر.ک: جلسة اخلاق، مورّخ 23/7/1388.

15. ر.ک: عین نضّاخ (تحریر تمهید القواعد)، ج1، ص145-146.

16. ر.ک: همان، ص163.

17. ر.ک: بنیان مرصوص امام خمینی(ره)، ص192.

18. ر.ک: سرچشمه اندیشه، ج3، ص176.

19. ر.ک: دین شناسی، ص249-250.

20. ر.ک: جلسة اخلاق، مورّخ 33/7/1388.

21. نبأ/ 20.

22. ر.ک: عین نضّاخ (تحریر تمهید القواعد)، ج 1، ص10.

23. بحارالانوار، ج67، ص219.

24. کافی، ج1، ص138؛ نهج البلاغه، خطبه 179.

25. ر.ک: جلسة اخلاق، مورّخ 23/7/1388.

26. تکاثر/ 5-6.

27. ر.ک: تفسیر انسان به انسان، ص299-301.

28. ر.ک: حیات عارفانه امام علی(ع)، ص26.

29. ر.ک: عین نضّاخ (تحریر تمهید القواعد)، ج1، ص30-32.

30. برای اطلاع بیشتر در این زمینه ر.ک: همان، ص55-58.

31. کافی، ج1، ص138؛ نهج البلاغه، خطبه 179.

32. ر.ک: حیات عارفانه امام علی(ع)، ص59-61.

33. فصّلت/30.

34. ر.ک: سروش هدایت، ج2، ص96-98.